پس از
مراسم شروع سال تحصیلی ،دخترک پرچم های کاغذی را که تا دقایقی پیش در دستان
هم دبستانی هایش در هوا تکان می خورد از گوشه و کنار زمین حیاط مدرسه جمع
کرد ... دست های کوچکش پر شد از رنگهای سبز و سپید و سرخ ... همکلاسی اش با
اخم تهدیدش کرد که :"به خانم ناظم می گم پرچم ها را برای خودت برداشتی " و
دور شد... دخترک ته دلش لرزید ...اما فقط چند لحظه ... نجوا کرد :"خدا جون
فقط می خواستم اسمت زیر پا نره ".... و دلش آرام گرفت به یاد او .
- ۹۳/۰۴/۲۴